زندگی نامعلوم

پارت چهل و چهارم

از زبان دایون=دوباره چشمام رو باز کردم دوباره همون صحنه دقیقا بینا،مامان،بابا ‌و جونگ هی بالا سرم بودن یهو یاد حرف بابا در مورد جونگکوک افتادم سریع از جا پریدم همشون سرشون پایین بود با پرش من همه سرشون اومد بالا سریع و استرس گفتم

دایون: یه خواب خیلی بد دیدم

م.د: چی دخترم؟(گریه با صدای اروم)

دایون: آها مامان تو دقیقا گریه میکردی بعد جونگ هی به بابا گفتش که ما میریم بیرون تو بهش بگو بعد از رفتن شما بابا بهم گفت دخترم جونگکوک توی تصادف مرده

با این حرفم بینا و مامان هق هق خیلی بدی کردن تو شکم چرا اینا اینجوری میکنن...بابا اومد سمتم و گفت

ب.د: دخترم متاسفم اما اون خواب نبود

دایون: نه....نه خواب بود خواب بود(جیغ و گریه)

ب.د:آروم باش دخترم

دایون:ولم کنین میخوام ببینمش

ب.د: نمیشه فدات شم

جونگ هی: اگر قول بدی آروم باشی میبرمت

ب.د:نه جونگ هی.....

جونگ هی با چشماش به بابا اشاره داد که اشکالی نداره

دایون:باشه...باشه بریم

جونگ هی آروم بلندم کرد و برد سمت ماشین با همون لباس عروسی نبودم با لباس بیمارستان بودم .....رسیدیم اما.‌.‌

دایون:اینج.....اینجا که قبرستون جونگ هی این یه کابوسه از ماشین میخواستم پیاده بشم که جونگ هی گفت

جونگ هی: عزیزم لطفا آروم باش(لبخند تلخ)

دایون: ب..باشه

از ماشین پریدم پایین انگار قولم رو فراموش کردم با تمام قدرت دوییدم سمت اون قبر خیلی سریع میدوییدم رسیدم به قبر صدای جیغ و داد میومد مادرش بود منم تا رسیدم زانوم شل شد افتاد کنار خاک و با شوک به اطراف نگاه میکردم که........
دیدگاه ها (۳۵)

زندگی نامعلوم

زندگی نامعلوم

زندگی نامعلوم

زندگی نامعلوم

زندگی نامعلوم

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط